-
خنده های سرسری
6 شهریور 1392 18:02
نمی دانم کجای این زندگی است که درگیرم می کند برای زنده ماندن. نمی دانم کجای حرف های آدم ها را واقعن باور دارم. اینکه دوست دارم با یک جمله حتی تو را از خودم بیزار کنم، اینکه دوست دارم جایی همه مرا مشغول سیگار کشیدن و لاسیدن و فیگور نیمه سنگین با حوالی لباس های آویزان و موهایی که توی صورتم ریخته ببینند. که منتظر شروع یک...
-
یک مسخره چندش آور
27 مرداد 1392 20:12
همه چیز حال مان خوب است. همه واژه های سیرتی رنگی که از زبانمان فهم می شود. همه حرف های یک قصیده با خودش. یک داستان موزون است من با من. من با تمام دیالوگ های خصوصی یک افسر بی گردن. یک قهرمان جنگی که هرگز وجود نداشته است. یک نیمه بازاری تلف شده لای کارتن های انبوه انباری. یک آل پاچینوی موازی با طعم هروئین. همه فیلم های...
-
افلاطونیسم غار مداری
19 مرداد 1392 11:14
خب ... می دانم که توی این غار، عاجزیم به همین زنجیرهایی که دست و پایمان را بسته اند. می دانم به همین سایه ها دلخوشیم. می دانم که بارها از هر کسی پرسیده ام که این زنجیر شکسته بغلی جریانش چیست و ندایی همیشه توی سرم بوده که می گوید این یک بی شعور فراری بوده که رفته دنبال آزادی. دنبال آگاهی. می دانم که حالا دیگر توی قرن...
-
بر بلندای نوادا
13 مرداد 1392 21:27
مرا احتمالن از جایی نزدیک نوادا لای خار پشته های دره ای ناشناخته آورده اند. احتمالن بند نافم را هم نزدیک یکی از قبایل بدبخت بیچاره سرخپوستی نزدیک یکی از چادر های متروک ترش انداخته اند. اینکه چرا را نمی دانم. اما احساس می کنم این طوری راحت تر است. بعد ها در براندازی نظامی تمام بدوی ها احتمالن توی موشکی انداخته اند و...
-
حرف های از روی انحطاط
8 مرداد 1392 20:47
انکار می کنی حالا بودنم را، که من همیشه بوده ام. لای خالی انگشتان تو هنوز، زخمی دارد می سوزاند، هنوز افتاده ای توی انعکاس قاب خالی که من بودم. که از دیوار ها آویزان بوده ام. که نخ های پیچ در پیچ خودت خوب یادت هست. انکار می کنی مرا، به اندازه بستری که تو را کم داشت. به اندازه تردیدی که توی آینه ها بود. که من همیشه بوده...
-
برای دخترکان آفتاب
3 مرداد 1392 21:52
جایی میان احساس دو خواستن مجهول، پیرمردی نشسته است. جایی که حرف های مرا وداع « آدمها، کریه اند » از آنم کرد. جایی که ما گرگ بودیم و شما دخترکان آفتاب. که می تابید، که مقدسید. جایی که تمام زشتی ها از آن دیگران، تمام خاص بودن ها، تمام مستثنی ها تو و نوادگان خودت. تو و دوست پسر فوق العاده ات. من و ... این همه من از آن تو...
-
ارواح پارانویید قابل اعتماد
31 تیر 1392 05:10
گاهی قصه های من هم ترک می خورند، می ریزند از بالای مداوم ابرها و می رسد، عابری بی اختیار که چشم هایش را برای تنهایی دفن کرده بود، به همین خطوط ساده ای که قرار بود یک راز باقی بماند. که یکباره می شود رازها را به گریه ها فروخت. می شود قصه ها را دوباره جایی میان یک حرف بی صدا پیدا کرد. مهم نیست. مهم نیست که چقدر نزدیک یا...
-
هذیان های بعد از تو
31 تیر 1392 00:41
به تلخی شب گردی که می رود خیابان های تنهایی را، به صدایی که از هیچ کجا شنیده نمی شود. و دست های بی نقش تو بر تمام من. بر تمام این شهر بی سپر، که خیال می کند حرف ها را جایی توی قبرهای مدام انسداد ... من به تباهی ستاره ها ایمان دارم. به تباهی این لحظه بی زمان ... من را به فلسفه رد شدنت لعنت باد
-
بودنم؛ که درد نامه ایست
25 تیر 1392 03:22
می دانی محمد، گاهی با خودم فکر می کنم کاش اینجا آهنگ داشت. کاش میشد انعکاس حرف های نگفته مان را جایی، لای نت های ریز مخفی می کردیم. جایی خیلی خیالی از گریه هایی که با هم کردیم، تلخی هایی که با هم چشیدیم. می دانی، گاهی دلم تنها یک میز چوبی می خواهد، که بشود توی تنهاییش هی سیگار کشید و گریه کرد. هی به اشک های نریخته فکر...
-
فرانی، زندگی را از خودت بساز
23 تیر 1392 00:52
گفته بودی از دردهای ناتمام تنت ... دردهای ناتمام تنم. حالا که هیچ تصویری از انتهای این قصه های ناپیدا روی تسکین صدای رختخوابت نیست. حالا که همه به خواب رفته اند و زنی پیجیده در لباس ناگوار شبش اقامه سر داده است. حالا که طلسم ها و ورد ها را می شود از هر کجای شهر من شنید. از هوای ناشی اتاق های فاخر و سنگین شبانه ها و از...
-
ژوان دنویی
20 تیر 1392 05:00
به قلب عاصی قسم که مجهولم. بین روادید جنگ و صلح. بین سازش و ستیز. بین دنیای ماورایی آغاز و انتها. حالا هر چقدر هم که خیال کنی خوبی از آن ما، خنده از آن ما، اصلن تمام شادی از آن ما. گاه، دیوانه وار دلم انزجار می خواهد. گاه مصرانه می جنگم، تا تلخی بوسه های تو را احساس کنم. و دل خوش کنی به خنده های ظاهری، به پوسیدن های...
-
انفعالات
18 تیر 1392 14:12
بخوان، به نام تنهایی. بخوان که شوقت را و تمام قدرتت را زیر گام های تباهی از دست خواهی داد. بخوان که سرخ ها را بذر فلسفی انکار ها خواهد زدود و تو تنها تر خواهی بود. تنهاتر خواهی گریست. که باورهایت را حد خواهند زد و نوشته هایت را بیمار خواهند خواند. که سال های سگی را خود کشی کرده اند. حالا قرن ما گذشته است. حالا تاریخ...
-
به حرف های من
12 تیر 1392 20:10
همان وقت تاریکی که تو تکثیر می شوی در من. همان وقت مات انزوا و پوچی مداوم پلک های شبی که بر من و تو خیره مانده است. باز تایید و تکذیب انتهای ما. باز پرسه های ما با جمع کاذب روشن و خاموش. جمع مبهم فسلفه مدرن و هیچی توش. و ارتجاعی ها و پشه ها و رژها و میمون ها و ملخ ها ... بحث ما سر علت و معلول عشق های پاک، گام های توی...
-
تمرگیدگی
11 تیر 1392 18:49
به تاریخ آدم ها می شود از باورهایت بهانه داشت. به تاریخ حزب های توی سرت. حرف های تو در سر ناروای این جسم بی روح، بی روزن، که سنگ های دشنام دلسوزان تو را روی خاطراتش حس کرده بود. که درد فهمیده های این قرن، شده بود رهایی تو از ماورای تنهاییم. می شد از زمین و زمان آدم ها نوشت و قهر بود و تسلیم شد. که حالای بی ثمری را...
-
قصه ای که جا مانده بود
2 تیر 1392 18:56
دارم احساس می کنم یک جور شخصیت پروتکتیو توی همه این عشق ها وول می خورد که دست آدم را توی همه منجلاب های وابستگی گیر می دهد. احساسی که آخرش می رسد به یک خاطره کوتاه دریا، فهمی که تهش می رسد به مسابقه تیر اندازی با سنگ یا آن همه شور و اشتیاق و دروغ و خیالی که توی مدل های مختلف کافه های تیره و تار از خودمان بر جای گذاشته...
-
کلونی ملخ ها
31 خرداد 1392 14:50
من و تو، هیچ گاه حقیقیت نداشته ایم. توی هیچ کدام از حرف هایی که برای هم بازگو کرده ایم. توی هیچ نوشته ای که از خودمان برجای گذاشتیم. این نمادها و این اندیشه ها، تنها بخشی از کاریزمای شخصیمان بوده که شاید احساس می کردیم دیده نشده اند. بر چسب هایی که خودمان برای خودمان گذاشته ایم و دور کرده ایم درونمان را از دیگران، تا...
-
انقلاب کبیر احمق ها
29 خرداد 1392 12:53
راستش را بخواهی، آمدم بگویم عاشق کلمه هات شدم وقتی آنطور پریشان حال وارد خلسه تنهاییت می شوند. عاشق رسم الخط خاص ت شدم به روال خودت وقتی جدا جدا می نویسی و جدا جدا می خوانی و جدا جدا می خندی. محو دیکتیشن لایت عاشقانه ات و اداهای عرفانی و پوچی دکلمه های شهوانیت. می دانی، آمدم بگویم خوب می نویسی، خوب تظاهر می کنی که...
-
شرلی لستر رو به رو
28 خرداد 1392 14:36
می خندی، به چهره های در هم دنیایی که هست. به رقص شاعره ها روی سن آبی روزمرگی. و سینه های بلوریشان روی مرهم دردهای روزانگی. آونگ ها روانه اند، سمفونی انهدام من و توست، که توی بالکنی سیاه شیر داغ می خوریم از نداریمان. و گارسون اخم می کند. و تو دلگیر می شوی. و من خیره ام، به خال رو گردنت. و پاهای برهنه دخترکان روی سن که...
-
دتوش کاغذ پاره ها
23 خرداد 1392 14:22
میگن که ... حالا و شیوه جدید ما، حالا و راه و رسم تازه ای که خیلی خیلی دور است از همه آن چیزهایی که نداشته از دست دادیم. از حرف هایی که نزدیم و سلاخی شدیم. میگن که ... حالا و خستگی از همه آن امتداد آدم هایی که دور و برمان می پلکید. نه این که آدم های خوبی نباشند. نه، بر عکس همه فیلسوف مترقی. فقط اینکه نیاز به رفراندوم...
-
قرن فوتوژنیک
21 خرداد 1392 20:27
برای کلمه ها دلم می سوزد. قرار ست از زبان میلیون دلاری های شهر من که سیگار بهمن دود می کنند هوایی تازه بدمد. هوایی داغ از اکسیر عطرهای در هم و رنگ های جیغ بعد از این. حرف ها، که قرارست بعد از این یک سوزنامه باشند از آه و اوه شبهای مرطوبی که پس از سرخی های روی بهمن می رسد. پس از حرف های فلسفی مدل جارموشی. هه ... فهم...
-
متابولیسم آزادی
21 خرداد 1392 14:34
حالا این جنگل باقی است. این توده دروغین جنگ و صلح. و شمایل مقدس مسیح در تناسب آسمان خراش ها. حالا این سکوتی است که از پس سالها دروغ و نفرت به جاست. حالا دوباره مغلطه بیان و آیین های سرشت بی دلیل ما. مغلطه دردهایی که هست و نیستش سخره آدمک های فریب می شود. و باز جنبش گوسفندان دریده ای که راه آزادی را از سوراخ باسنشان می...
-
آنارشیسم ناب
19 خرداد 1392 16:17
زمانی که تاریخ، برایم حکم روادید زنده بودن است. و بی دلیل باید بستری انفعالات دون شان آدم ها باشم برای بقا. می شود گوشه گرفت برای بازگشت دنیای بی انتها به من. برای بازگشت حس گم شده ای که توی هیچ کتابی نیست. توی هیچ فیلمی که بشود تمام احساست را بر گردانی به مداری که بود. و بی دلیل، توی تنهایی، حرف ها گفته باشی با تمام...