-
کاست خالی
27 بهمن 1392 00:13
چشم هایم درست نمی بیند. حالا، صدا دوباره زمزمه می کند. انتهای این خیابان دیده نمی شود. موسیقی قطع می شود ... دوباره آغاز می شود. از ابتدا ... چشم هایم درست نمی بیند. شاید دوباره همه چیز برگشته است به حالت قبل. دوباره چراغ های سفید با فاصله هر آهنگ تا آهنگ بعدی ... این بار با سرعت بیشتر ... صندلی ها تکان نمی خورند ......
-
و پس از نوشتن های مدام، زندگی یعنی ...
22 بهمن 1392 04:09
زندگی یعنی، مرگ یک نفره، و سقوط یک اخطار از هجو بشر زندگی یعنی، مرگ اتفاقی ما پشت این دیوار، آزادی مغلطه است آزادی توی قفس پر پر می زند ... خدا، ... جایی است میان یک کام از کام بعدی سیگار تو
-
جامانده از توضیح
22 بهمن 1392 00:43
چیز عجیبی نیست ... باز می گردی به سادگی. هی چندین باره خود را توی نگاه نوشته ها هجی می کنی. باز رسم آخر خواندن برای تو. درج عمیق اسم بی امتداد من برای تو. بی هیچ گزاره ای، بی هیچ نیازی به آنچه تو را عمیق نام می نهد، ... این خطوط برای تو نیستند، هرگز. باور کن ... باور کن، جز امتداد سونات و باران و عشق، ... یا حتی، جز...
-
تا خود رد شدن
17 بهمن 1392 23:35
از اون، حرفایی که رد می شیم. از اون نادیدنی ها که چیزی توش نیست ... راهروی تاریک دراز، تابلوهاش تا خود سقف، رنگا همه غریبه و بی مفهوم. چراغا همه سوخته و تا خود شب ناله می کنه دیواراش ... چیزی از عشق، چیزی از من و تو ... دیگه مهم نیست ... مهم نبودنی ها حالا میشه ادعا ... دست به دست دیوار شدم حالا، دست به دست این سیاهی...
-
فقط یک لحظه از پارت دو
3 بهمن 1392 03:03
متاسفم، برای آدمهایی که زندگی می کنند. برای همه این اتفاق ها که یک جایی خیلی دور و خیلی نزدیک روی می دهند. برای مرد توی باغ کناری که تمام دست نوشته های زنی که حالا مرده است را توی دستهایش جا می دهد، خیره می شود و مدام اشک می ریزد. برای نمایشنامه نویسی که روی میز کنار پنجره دارد آدم های افسانه ای سفید رنگش را خلق می...
-
توی چشمان سالومه
16 دی 1392 21:32
حالای دیگری که خیلی بعدها اتفاق می افتد، در گوشه خامی از آخرین نگاه من به هستی بیشمار ملخ ها، آدم ها نقش پر رنگ تری می گیرند. نقشی که تا به حال، چشمانم هیچ علاقه ای به دیدنشان، به دیده شدنشان نداشته است. همین حالای خیلی دیگر اتفاقا از همان ملاک هاست که فرق می گذارد بین آدم امروز و دیگری. همین حالای دیگری که هیچ چیزش...
-
از مکالمه های بعدیت
6 دی 1392 18:44
و من، خاموش خاموشم برای تو. نه دیگر حتی شانه هایم، هیچ نسبتی با تو نخواهند داشت. این بود سرنوشت؟ این بود پیچک مداوم بشر به روی مات تو به عشق، به سنگینی که مرا دچار کرد ... همین؟ همین من رفتم ... حالا، سکوت لحظه های کوتاه زنده است. حالا، که وقتی که، اتفاق افتاده است. و من بی حوصله زنده ام. و تو بی حوصله تر زنده ای. از...
-
ناخودآگاه بی خودی
26 آذر 1392 00:32
و من دوباره تکیه داده ام به مرگ غریب. به بازی تیر چراغ برق و آدمها. من دوباره همان آدمم که نیمه تنش ... آه و آتش است. آه کش دار، آه مریض، آه روانی. و من دوباره همان روز را تکرار می کنم. از کنار تمام خیابان های آن حوالی گریه می کنم تا نبش استوانه ای که به آن، روح به حقیقت رسیده می گویند. و هیچ کس نمی فهمد برای چه بوده...
-
برای خس ... برای خاص
23 آذر 1392 10:43
بودن، در تصاعد پاگیر شدن جان می کند. بودن، می شود حس مفلوک خیرگی به نوشته های التماس دختری که بند بند تنش مال تو بود. مال فکرهای مازوخیسمی شفاف. که سطر به سطر هی فکر کنی، هی طعنه شوی و استفراغ خونی مات. مال دویست سال پیش از این که بشر نوع دیگری داشت. که سمفونی غریبی از گوشه چشم تو لغزیده باشد همین دیروز. ساعت ها کشیده...
-
آلت به جمال رویت
12 آذر 1392 10:25
به گاه خلسه های پیش از افسانه، به گاه خواب های پیش از مستی. به گاه فلسفه شاعره هایی که با بهار می آیند و با تشویش و کینه پاییز می روند. به یاد شب و شعر و هبوط توی خانه های شراکتی، ویلای مرگ ... و به یاد آرامشی که از نجوای پلیدی های مداوم گرفته ام. به گاه خردسالانی که شاعر شده اند. حرف های مفلوکی که آدم شده اند. فواره...
-
خط میخی، طعم اسید
6 آذر 1392 12:43
ببین که تنهایی سر چهار راه های قدیمی پرسه میزنه باز ... ببین که یک روزی می رسه آوازه خونا یاغی می شن پرتاب میشن توی عمق زمینی که دیگه واقعی نیست. دیگه میشه همون دنیای قدیمی توی دکه ها، اوی دنیای غریب توی آبی های چشمات. توی چشمای خرگوش پلید تنهای من. هه دیوار ... هه صدا ... از اون سمت باغای شمالی. وای باد داره می دزده...
-
امروز زشت ترین لباس دنیایم را
6 آذر 1392 12:19
فندک سورمه ایم زیر درخت گیلاس گم شده ... هه!
-
حوا
3 آذر 1392 01:43
دنیا، دو گیلاس آویزان از شاخه های درخت ها بود. و خوشه های نبودنی که از انعکاس آن دو حسودی می کردند. دنیا، دل بی اختیار ریشه هایی بود که آرام، بر شب های تاریک شاخه ها می دویدند ... و دختری بر مزار مادرش برهنه می گریست. و سکوت می کرد، گاه، برای فکرهای آشفته ای که از هیچ اعتباری، دیاری، نبود. تنها، چشم های آهسته ای که...
-
فردا، همه چیز را در خود خواب می کند
2 آذر 1392 16:39
دلتنگی، گاهی یک واژه از همان سیب های بی امتداد رو به زمین است. گاهی می شود فقر معنویت و حرف های گزافه. گاهی می شود اسم اعظم دنیای پوچ. گاهی صدا می زند مرا. گاهی فکر می کند مرا. دلتنگی، یعنی عاصی بی انتها، یعنی آخر عشق من که هبوط می کند. توی آغوش غریبه ای که از سالهای سگی خود کشی می رسد. بی بهانه، بی کینه ... تنها خیال...
-
فیدل مجاور
30 آبان 1392 00:37
این، ... یعنی همین داستان بی نقطه های آخرم، یعنی همین صدایی که طلسم شده، همین بغضی که دیگر نمی شکند. یعنی همین صدای بعد از ترکیدن و واژهای خلاص شده که می ریزد بر مسیر تنگ درخت ها ... دارم فکر می کنم به آدم هایی که دیگر از پا در آمده اند. دیگر هیچ صدایی بالاتر از صدای کریه دوزاری های بعد از تباهی نیست. دیگر فلسفه،...
-
سونات جنون
19 آبان 1392 00:44
قسم به اسم تلخ خیابان های رد شده، ... قسم به عصمت تلخ ابرها ... به عبور بی هویت سایه های توی دلم، که ترانه های مشرقی بی پایانشان را برایم باقی گذاشتند. قسم به مخاطب هایی که هیچ کس نیستند، به آدمهایی که فکر می کنند این ترانه برایشان خاطره است. به میرای تلخ نوشته ها، ... به شاخه های نروییده بر پیکر انزوا. به گام ها ......
-
دردهای واقعی
15 آبان 1392 12:33
وقتی غزل در انتهای ابزورد تو لرزید. وقتی کنایه از دهن افتاد و مرد و ندید. وقتی صدای بی پناه تو از طعنه ها خشکید. زشت است روح من. زشت است حال و روز غریبه ای از اتفاق جنون. زشت است بیایم از محتوای حرف ها بفهمم زنده ای. وقتی صدای بی فرجام از ترانه ات پژمرد. وقتی اسیر شدم به زوال هر آنچه که هست. وقتی که وقتی های دلم تار...
-
ابرها ...
30 مهر 1392 02:19
تلخ، می شود نگاه من از قصیده های رنگی دنیام. تلخ، می شود از هم آغوشی نگاهی که به مقصد نرسید و آرام گریست. پنجره ها بی وقفه گریه می کنند. سیاه می شوند از بغض بیکرانه التماس آدم ها. می دانی، ... می دانم. صدای سکوتم آهی است بی وقفه، بی دل، ... شبیه مردمک های پلک بسته این شب دراز ... من از افسانه می خواهم برایم نامه های...
-
جانور حرف های جا مانده
29 مهر 1392 21:29
زندگی، جای راحتی نبود. جای امنی نبود. هر چند که می فهمم، چقدر می خواستی درگیر این حرف ها نباشم، هی مدام از این داستان های چرند نبافم که دنیا را برایم گران تمام کنند. دارم اعتراف می کنم، که می دانم چقدر خسته بودی از غم های تکراری، نداشتن های تکراری، دلخوری های تکراری. که چقدر تلاش کردی که این ویرانه نامش زندگی باشد، بی...
-
نامی برای اسما
29 مهر 1392 01:41
دارم همین لحظه خیره را هم آواز قناری های شب هنگام صبوری می کنم، تا کی قاصد ابری خیالهای دلم را توی دست هایت ریشه دهم. دارم خیال می کنم تنها که خوبی که می شود از رنگ های در هم چشمانت قصیده های آبی ترکمن ها را شنید. که بیکران نفس های تو را شمرد، لحظه ای که بی تاب زنده ای و می شود توی هزاران حرف های نگفته ات سبز شد، رشد...
-
راندوو
16 مهر 1392 02:21
بیا بخند هق هق به ریش خر، بیا و سکوت کن و جلف باش جلوی منطق فرا ملیتی، بیا و سیگار باش با طعم بادام تلخ، با هجی رویای واق سگ. بیا بخند ... هق هق به اثر آخر پیکاسو، قبل مرگ. به موهای تخمی سر به راست. به کت و شلوار شاشی رنگ از پوست کلفت مقام های ویرانه، یاران خر به ماتحت جفت در هوا. هی ... بیا و شاعر اکتشاف باش. بیا و...
-
دی وار
13 مهر 1392 19:44
بیا زندگی کنیم، روی خط بسته ای که ابتدا و انتها نداشت
-
گاهی برای هیچ
5 مهر 1392 16:07
بیا و حرف های دیگری بزن. بیا و زندگی و مرگ را از خاطرم ببر. بیا و صدای رفتگرانی باش که صبح به صبح با آیه های گیلاس می میرند. بیا و چشم های بارانی باش که از دیشب هوای این گوشه زمزمه های بی دریغ آدمها را گرم کرده است. بیا و صدای پای مرا ... بیا و حال شب های مریض را ... و دیگر نه ناله ای، نه گلایه ای. بیا و خسته باش از...
-
وق و بوق سگ
31 شهریور 1392 16:57
تا حدودی، همیشه می رسم به یک اتفاق طبیعی تکراری. به حضورم، به وق زدن روز مره توی ذهنت. به حرف های تکراریم. به کلیشه های تکراریم. گاهی یک پیامبر افسار گسیخته برای رهایی، گاهی یک شعر خوب پست مدرن، گاهی یک قطره اشک. برای همه اینها احساس ناخوشایندی دارم. برای همه دری وری هام. همه نوشتن های بی ثمر، گذشتن های بی سبب. به فکر...
-
من بد شدم، یا تو
27 شهریور 1392 19:43
نه خوبم ... نه می خندم ... نه حتی هیچ آرزویی، هیچ دلخوشی. شده باور می کنم. شده بهش دل می بندم که بزرگراهم، برای همه بوق ها، همه آدمها، همه نورهایی که یه روزی می پیچند. قد می کشند توی باور خاکستری و خط دارم. برای همه عبورهایی که نمی تونم جلوشونو بگیرم. برای همه چی، من ... فقط یک واقعه تلخ رد شدنم. حتی نبودن هام، حتی...
-
کاکیاتو
26 شهریور 1392 14:18
دن ... یاتو ... تلاقی با فقر مسلم انتخابی. با شک ... کاک بودنت به اصل هستی. به اصل هویت. به اصل مرگ بی تناسب میمون ها، آدمها ... چشم هات ... رنگ دریاچه های صد سال بی حرکت. صد سال آرام و دمر، روی تختواب بی اصالتی، بی دیدن، بی شنیدن. مثل مرگ کلمه ها تو هم تو هم. مثل مرگ باقی آدم ها پیش میمون ها. حالا صد سال رج به رج،...
-
زندگی اقساطی
21 شهریور 1392 11:10
جایی، خلقتم را می گذارم برای فروش. جایی که دیگر نه صدایی، نه هوسی و نه غریزه ای از خاطراتم باقی نمانده باشد. جایی شبیه حالا، که اندوه های رقت انگیز را توی اتاقی چند در چند خلاصه می کنم. و فکر می کنم به انتهای یک مسیر تکراری و اشتباهی. به صدای ثانیه ها که توی گوشم برخورد مداوم هستی است با من. قفل شده ام. توی موسیقی...
-
هوای همیشه
15 شهریور 1392 17:15
شاید دیگر وقتی نباشد از نگاه پیچیده تو بگویم که شبی ابری را، توی آتشی که زبانه گرفته بود برایم روشن کرد. شاید دیگر فرصتی پیش نیاید بیایم بنویسم که من ... که این کسی که تو در خاطرت بود، دارد می میرد. دارد از تنهاییش. دارد از احساس تهی بودن و گذشتن از یک خاطره تاریک و پر از سایه و دیوار می گذرد. دارد خیال می کند بودنش...
-
سولو الکترونیک
11 شهریور 1392 11:57
همین طور که تنها بودم. همیشه. و فکر مسخره آدم بودن توی سرم افتاد. همین طور که بیهوده خیال کردم تمام آدمها حرف راست دارند برای خودشان. که من هم می توانم زندگی کنم. یاد بگیرم. از همین حرف های الکی خوش خوشان بشوم توی ذهن آدمها. توی تاپ صورتی دختری که بود غوطه ور بشوم و گردی سینه هایش تحریکم کند. و مثلن زندگی را توی چشم...
-
سونات و هیچ عقل دیگری
8 شهریور 1392 17:39
چشم هات، قدر لحظه های بی فهمی من ... اندازه واقعیم وقتی که می گیرد، وقتی که هوایی نیست، جز اکسید تیمارستان سایه هام؛ وقتی تمام من می شوی توی کتاب هام