و من، خاموش خاموشم برای تو. نه دیگر حتی شانه هایم، هیچ نسبتی با تو نخواهند داشت.
این بود سرنوشت؟
این بود پیچک مداوم بشر به روی مات تو به عشق، به سنگینی که مرا دچار کرد ...
همین؟
همین
من رفتم ...
حالا، سکوت لحظه های کوتاه زنده است. حالا، که وقتی که، اتفاق افتاده است. و من بی حوصله زنده ام. و تو بی حوصله تر زنده ای. از ... اندکی مجال زندگی، اندکی مجال سکس. اندکی بغض و نفس های آلوده به بودن مداوم پرده ها. حالا که نیستی دیگر. حالا که من واژه ای تلخ ... واژه ای سیاه
تمام شبهایم را سیاه کن،
تلخی و افسانه بهانه است.
اینجا، نام دیگر من دریاست ...
من بی حوصله زنده ام
چقدر این جمله رو دوست داشتم
:)
همین...
...
خوشا به حال تو که رفتی ای دریا...
:)
و من دریایی دیگر بودم...
یا این هم
تمام تو یک صدا بود. یک رفتن بی صدا بود.
خودش
و من چه بی حوصله زنده ام
در آغوشی که نوشش کردم
میان لبهایت ...
تمام شب هایم را سیاه کن
تیره تیره!!!
پ،ن : چقدر خوب است آدم پیامی از یک آشنا ببیند در این روزهای غریب :)
فدات
همین، رفتن و ایستادن پشت دیواری که مثلا زندهگیست
میشه دیگه
اینجا، نام دیگر من دریاست ...
:) مرسی
آخ درد داشت
آخ
تلخ بود چقددددد
خدای من