ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

خواب های تکراری

نمی دانم چطور، ... نمی دانم اصلا کی، کجا قرار است تمام خواب های تکراری ام را ترک کنم ... چطور می شود نشان تمام آدمها داد که این خستگی ملال آور کند چگونه دست تمام خاطره های یکسان مرا گرفته و دارد تمام خیابان ها را با من قرار می گذارد، ... دارد در تنم راه می رود، ... دارد اصلا تمام شب های مداوم با من همبستر می شود. این زندگی کجاست ... این حال چه می کند با من ... این رویا کجاست که تمام نیمه شب های من را در خود غرق می کند ... این نفس های گل آلوده چشمه های تکراری، ... این درختهای غول آسای برآمده از تمام درد و دل ها، تمام آرامش ها ... این آبشار ها ... صدای پرنده هایی که سالهاست توی آشیانه دنیا قدم می زنند و ... اصلا تمام این حرف ها یکجا در من چه می کنند؟ ... اصلا چطور می شود که تمام آغاز ها در من اتمام هم آغوشی توست ... چطور می شود که تمام این جاده ها برای من می رسند به همان یک قدمی شاخه ای در کودکی ... اصلا توی هر گودالی که آب شد ... اصلا توی هر سیلی که آتش گرفته است ... اصلا میان تمام لبخند های موزیانه این هزارپاهای مداوم ... چگونه آمدی که سالهاست رنج می کشد آدم از حضور نیمه جان تو در دیوار تنهایی سبز ... چگونه گریه می کنی حتی، ... تمام این سالها را که صدایت توی تمام انفعالات پیچیده می شود ... که هزار قایق سبز خالی هم لای مرداب ها با تنهاییت یکی نمی شوند ... که دیگر نه دلی، نه صدایی، نه هیچ جنبنده ای از نگاه خالی تو عبور نمی کند. کاش دلم دست داشت ... دستهای بزرگ و قوی ... که گلویم را بوسه های زهر دارش امان نگاه تو را می برید. که فهم را در تو خلاصه می شدم و می فهمیدم بیهوده هزار توی تاریخ را می شکافم که شاید به اعتبار چیزی حتی، ... زندگی بی سبب را می فمیدم. یا حتی دریاهاش آبی تر می شد از نبود نفسهای تو در تک تک ماسه ها، صدف ها، سنگها ... باران هاش ... باران هاش ... حال مرا ببین. حال تمام قایق های خالی بی تو ... حال تمام رودها که به یک قدمی شاخه ای در کودکی ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.