ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

حرف هایی که نباید گفت

چشم هایی بود، که دیگر نیست ... زبانی بود، که دیگر نیست ... دیگر عاجزم از درک این کلمات ناشناس بیگانه که درونم می چرخند و حرف می شوند و تباه ... دوباره می شوی آدم خیابانی که صبور، خیابانی که محتاطانه عبور آدم ها و ماشین ها و دلبستگی ها را مزه مزه می کند و باید خیلی خیلی هواسش باشد که مبادا دوباره قطره ای، ذره ای، حتی عبور یک برگ افتاده دلش را چنگ بزند ... حالا دوباره می رسی به اول قیامت دنیا. دنیایی که شاید دیگر خوانده نشود، عاشق هایش یکی یکی رفته اند و خاموش، آرام آرام توی دلش ضربه های ناکوک کاشته باشد. چشم هایی که دیگر نیستند ... خیابانی که تکراری شده دیگر ... زبانی که فراموش شده و حالا تک تک آواهایش به سختی هضم می شوند. باز می گردی به خط اول تمام شده ها، رفته ها و ندیده ها و خستگی ... خستگی ... خستگی از دلی که بی سوی چراغی آرام می گیرد و با خودش عاطفه ها را غرق می کند ... خستگی از حرف هایی که باز با تمام قدرتش می خورند به هوای دل خودش. حالا، ... زمانش رسیده که تک تک عکس های گذشته را با خود همبستر کند و حتی، ... دیگر عابری نباشد که ... ببین، نام دیگر من ژی واز بود، ببین ... نام دیگر من دردهایش را توی خودش مچاله کرده بود ... ببین، نام دیگر من حالت مسخره ای از بوی دست های کسی است که دانه های خاکستری ماسه ها تمامش را شسته اند ... ببین، نام دیگر من از بودا بالارفته است ... از مسیح تا مسخ چشمان تو رفته است ... ببین، نام دیگر من معنای رودخانه هاست با دوگانگی پاییز و زندگی ... و حالا، ... نام دیگر من ژی واز بود. نام دیگر عشق، نام دیگر مرگ هفت سالگی ام ... 


...

...

...

...

...

نظرات 1 + ارسال نظر
nobody 22 فروردین 1394 ساعت 13:37 http://www.sarosedaha.blogfa.com

شبیه زندگی که نام دیگر مرگ است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.