ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

خط میخی، طعم اسید

ببین که تنهایی سر چهار راه های قدیمی پرسه میزنه باز ... ببین که یک روزی می رسه آوازه خونا یاغی می شن پرتاب میشن توی عمق زمینی که دیگه واقعی نیست. دیگه میشه همون دنیای قدیمی توی دکه ها، اوی دنیای غریب توی آبی های چشمات. توی چشمای خرگوش پلید تنهای من. هه دیوار ... هه صدا ... از اون سمت باغای شمالی. وای باد داره می دزده خواب تنگ شبامو. ببین که دوباره داره دلمو گاز می گیره بغضی شدن مبسوط ... زفت ... زفت ... واژه ... پیکره ... بی روح ...باز به تنهایی فیلیپ بزرگ گریه می کنی. باز چشات هم رنگ اخرایی توی چرک ترین زمین دنیا سرفه می کنه. ببین که دنیا باز توی ناف تو یقه میشه، توی صورتی کفشای قشنگ تو ... به سلین توی نفسات، به رئای توی قلبت ... دلم تنگته بارون 


نظرات 7 + ارسال نظر
absolution 10 آذر 1392 ساعت 18:53 http://absolution.blogsky.com

بر می گردد...
بی هیچ اشاره ای...
بی هیچ حرفی...
می گرید!!

...

درود .
این سبک نوشتن بیشتر مخصوص روشنفکرهاست .آنقدر گنگ و نامفهوم می نویسیدکه خواننده احساس خنگ بودن مفرط می کنه . ژست روشنفکری که فقط خودتون می فهمید داره چه اتفاقی می افته . اگر یکم ساده تر بنویسید بنظرتون بهتر نیست؟ ببخشید .

مشکل همین خواننده ای است که احساس خنگ بودن مفرط می کند، و گرنه این حرف ها جز خودم برای هیچ کسی مفهوم نیست و مهم نیست. چون برای کس دیگری هم نیست.

باید تلوتلو بخوری این زمونه رو/ وقتی که مست نیستی به بن بست می رسی...

:)

دل من هم تنگشه حتی اگر طعم اسید بدهد...

ای بابا

باغ های شمالی...

...

Parastou 6 آذر 1392 ساعت 19:23

مسخره

:)

. 6 آذر 1392 ساعت 19:01

کودن

:) آی پی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.