ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ناخودآگاه بی خودی

و من دوباره تکیه داده ام به مرگ غریب. به بازی تیر چراغ برق و آدمها. من دوباره همان آدمم که نیمه تنش ... آه و آتش است. آه کش دار، آه مریض، آه روانی. و من دوباره همان روز را تکرار می کنم. از کنار تمام خیابان های آن حوالی گریه می کنم تا نبش استوانه ای که به آن، روح به حقیقت رسیده می گویند. و هیچ کس نمی فهمد برای چه بوده ای، برای چه، روانی بیهوده ترین درد اجتماع، بغض می کنی. توی حرفت دویده باشم اگر، توی سکوتت پریده باشم اگر ... من هنوز چراغ قرمز ایست، من هنوز شمارش معکوس تابلو های رنگی ... من هنوز دور همان محور سنگین نیاز و خواهشت آرامم. فرق داری انگار. فرق دارم انگار. من هنوز اشاره منتهی ام به دیوارهای بی کسی. من هنوز، همان تابلوی مجنون جن پریشانم. توی هوای تن این خاک ها غبطه می خورم به مرز، غبطه می خورم به تمام لاف های رنگی خرامیدنت توی شب. من هنوز خواب آینه ها را توی هم آغوشی می بینم. من هنوز، دیوانه ای که رسیده به آه های رها، به آه های بی تاریخ، بی اسم، بی سر رسید. من هنوز عاصی ام برای چشم های اقیانوس. هنوز عاصی ام برای کلام های ناگفته ای که هیچ نمی ارزند. هنوز، کاراکتر بی خودی چشمهاتم میان مرگ و زندگی. من هنوز همان عجیب، من هنوز همان آدم دروغ کنار چراغ خاموشم.

نظرات 2 + ارسال نظر

و من هنوز غریبه با مرگ

غریبه با عشق

ا.ث 27 آذر 1392 ساعت 16:54 http://www.hbd.blogfa.com

تلخی های همیشه برایم کمی شیرینی دارند.از وبلاگ هایی که آمار هر پستشون بالای سی چهل مداحه خیلی خوشم نمیاد اینجا تنهایی صادقانس

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.