می خندی، به چهره های در هم دنیایی که هست. به رقص شاعره ها روی سن آبی روزمرگی. و سینه های بلوریشان روی مرهم دردهای روزانگی. آونگ ها روانه اند، سمفونی انهدام من و توست، که توی بالکنی سیاه شیر داغ می خوریم از نداریمان. و گارسون اخم می کند. و تو دلگیر می شوی. و من خیره ام، به خال رو گردنت. و پاهای برهنه دخترکان روی سن که می رقصند. که می رقصند ستاره ها. می خندند، به دنیای درهم ما.