بخوان، به نام تنهایی. بخوان که شوقت را و تمام قدرتت را زیر گام های تباهی از دست خواهی داد. بخوان که سرخ ها را بذر فلسفی انکار ها خواهد زدود و تو تنها تر خواهی بود. تنهاتر خواهی گریست. که باورهایت را حد خواهند زد و نوشته هایت را بیمار خواهند خواند. که سال های سگی را خود کشی کرده اند. حالا قرن ما گذشته است. حالا تاریخ ما به زمان گم شدن تکثیر می شود. حالا تمام آدم ها ناشیانه در پی اثبات مفردات انقلاب خواهند کرد. بخوان و آرام باش و تلخ ...
آرام و تلخ...
تلخ ...
وقتی که دیگر آرامش میان ما نیس
حالا قرن ما، قرن ساکن فلسفه نیستی است
چقدر بد است این تنهایی...چگونه میشود آرام شد وقتی تمام قدرتم زیر قدم های اشتباهی ام له شد
وقتی که آرامش دود شده است ...