ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

به حرف های من

همان وقت تاریکی که تو تکثیر می شوی در من. همان وقت مات انزوا و پوچی مداوم پلک های شبی که بر من و تو خیره مانده است. باز تایید و تکذیب انتهای ما. باز پرسه های ما با جمع کاذب روشن و خاموش. جمع مبهم فسلفه مدرن و هیچی توش. و ارتجاعی ها و پشه ها و رژها و میمون ها و ملخ ها ... بحث ما سر علت و معلول عشق های پاک، گام های توی کوچه های افسردگی و فحاشی به دیکته شدگی، به روز مرگی و جدایی. همین که شب دیگری را از لولیدن بی وقفه حال کنیم. حال کنیم با انبساط گودی کمرت. « درد ما آن پیر خرفت بود که مرد. رهبر ما آن انقلاب مخملی توی چهارراه هاست. و جهالت ما حتی بیشتر از آه و اوه نقش بسته بر آینه که لبخند می زند بی هوا به هیچ. » نمی دانم این احساس پوچی مداوم از کجا آمده بود. این کرختی بی نتیجه که به گفته علما از آزار اضافی تن ناشی شده است. یا از سگ مستی طولانی. یا نرخ روز علف. یا شیخ، ما نخورده سگ مست می شویم از ارضای طولانی، ناکوک می میریم و بی صدا. و فحاشی سر کوچه های ما مثل برندها تکثیر می شوند. همه این هذیان بی سبب که ناشی از جدا افتادگی است، از آدم ها و انکارها. ببین، به درک که فهم ما مثل کفتارهاست. به درک که بیماریم. که حرف های ما مال توهم است. توی این قامت بی شعوری و شک، ما مساعد تر قاب می شویم.
نظرات 2 + ارسال نظر
میس راوی 17 تیر 1392 ساعت 21:35 http://andoheravi.blogfa.com/

حالا که قده شعور من از قاعده‌ی صحبت‌های فیلسوفانه‌اش کمتر بود همان بهتر که بمانم در گنداب خودنشناسی‌‍‍ام..

+کمی بیشتر بمان و باش

گاهی پیدا می شود ستاره بختی که همیشه ساکت است

زهرا 13 تیر 1392 ساعت 21:45 http://ghasedak-flight.blogfa.com/

دوباره می روی... دوباره.. هی هی هی این روزهای لعنتی!

رسم عامیانه ماست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.