ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

حرف های از روی انحطاط

انکار می کنی حالا بودنم را، که من همیشه بوده ام. لای خالی انگشتان تو هنوز، زخمی دارد می سوزاند، هنوز افتاده ای توی انعکاس قاب خالی که من بودم. که از دیوار ها آویزان بوده ام. که نخ های پیچ در پیچ خودت خوب یادت هست. انکار می کنی مرا، به اندازه بستری که تو را کم داشت. به اندازه تردیدی که توی آینه ها بود. که من همیشه بوده ام. توی چهارشنبه ای بی دلیل. توی حرفی که تو را سپرد به انزوای افکار تسلیم شده ات. تو هنوز ... سال ها با تنهایی خودت فاصله داری. بدان. سکوت تو اکتسابی نیست. رد شدنت مال حالای تو نیست. و آینه ها همه می دانند سوز مداوم نداشته هایشان را. من غرق بوده ام. تو غروب ...

نظرات 15 + ارسال نظر
ساره 17 مرداد 1392 ساعت 10:49 http://fereshtegaan.mihanblog.com/

توی عصر چند وقت بعد که توی سکوت غرق شده ای و با یک لیوان چایی داغ زندگی و فردا را با احترام هورت می کشی دیگر ازین انکار دلگیر نخواهی بود . شاید حتی خودت هم به درک سکوت انزوای افکار رسیده باشی

این انزوا را خیلی بیشتر دوست خواهیم داشت

لیلیوم 15 مرداد 1392 ساعت 14:14 http://leelium.blogfa.com

وای چقدر این نوشته ات قشنگ بود

مرسی

تلار 14 مرداد 1392 ساعت 09:15 http://man1zan.blogsky.com/

به هر روی... گاه انکار اجبار است !

ما را به انکار اجباری

نلما 13 مرداد 1392 ساعت 22:23 http://nelmagray.blogfa.com

آره دوست قدیمی آینه ها میشناسند نداشته ها را،فاصله ها را...

نداشته ها را ...

نسرین 13 مرداد 1392 ساعت 17:03 http://yaldatarin.blogsky.com

من غرق بوده ام تو غروب
غریق نجات اما احتیاجمان نشد ...
تو همیشه مرا انکار کن ...
منی که بهبودی دستهایم از لطافت تازیانه های توست ...

چیزی شبیه حادثه از زبانمان افتاد

تلار 13 مرداد 1392 ساعت 16:17 http://man1zan.blogsky.com/

آن عروسک من بودم یا تو؟؟؟!!!

عروسک خیال بود ...

چه خوب انکار میکنی مرا، به قدر سال هایی که با خیالت زندگی کرده ام...

خیال نکنی یکی دو سال است، ها....
نه...

تمام سال های زندگیم را دارم میگویم...

که من در تو تکثیر شده بودم

آئورا 10 مرداد 1392 ساعت 20:34 http://aaora.blogfa.com

سکوتش اکتسابی نبود.

خوب زخمی است، زخم سمبلیک

گلاره 9 مرداد 1392 ساعت 23:06

کسی در تو در می زند، از پنجره ت باد می آید، زندگی خودش را سر چهارراه می فروشد، خورشید در تمام چهار شنبه های ملالت غروب نکرده است، کسی در تو هست که نمی بیند، نمی شوند، و تنها کلمات، کلمات در تو بیمارند، بیماری در تو سایه انداخته، اشیا در تو از یاد رفته اند،در تو جنگی ریشه هایش را جستجو می کند، و پرندگان پرواز آخرشان را از یاد می برند، در تو زندگی از روی انحطاط ..

شاید همه حرف هایی که می زنی یک جایی باورم شود

لیلا 9 مرداد 1392 ساعت 20:51 http://bardivaar.blogfa.com

خوب می نویسید. حسها اگرچه گاهی با غم می آمیزند اما هرگز از صلابت و عمقشان کاسته نمی شود. دوست دارم این نوع نوشته را.

مرسی

میس راوی 9 مرداد 1392 ساعت 15:03 http://andoheravi.blogfa.com/

همین است انگار، که انکار برای روح‌های غرق شده است که حالا من بنشینم در غروب تو و هی سیگار دود کنم برای خالی‌هات و تو ندانی که غصه‌ام شد.

قطعن می فهمند. همه با تمام وجودشان. سخت تر دنیایی است پنهان شده در تک تک آدم ها

هوم..
تو در حوالی رگ گردنم خانه داری

فقط همین یک جا

صبا... 9 مرداد 1392 ساعت 03:12

نوشته هات را دوبار می خوانم رئا
نه اینکه نفهمم شان , نه! که حداقل به چشم های من آشنایند
تنها کلمه کم می آورم این روزها , و فکر می کنم درست از ظهر روزی که کلماتم پریدند از دست هام , درد این دست ها شروع شد , نام علمی اش چه بود ؟ آهان , دردهای عصبی !
از انکار که می گوئی , از فاصله که می گوئی , از جای خالی که حرف میزنی , یک جای دلم بدجور تیر می کشد , بی اینکه انکار بشوم هنووز , و می ترسم از این درد , و از این فهمیدن , انگار به پیشواز چیزی تلخ رفته باشی ...
حس می کنم سکوت اکتسابی نیست , ژنش باید در بدن باشد , باید باشد , تا آدم با یک انتخاب , پاشنه اش را بچرخاند رویش ... شاید هم نه !
باز هم پر حرفی کردم مثل همیشه :)
تنها کمی ببخش
لطفآ :)

این حرف ها بازتاب چیزی است که من بودم و خوشحالم که وجود دارند

عطیهـ .. 8 مرداد 1392 ساعت 22:00 http://leslarmes.blogfa.com/

حس ِ عروسکی را بهم القا کرد ک الکی این ور و آن ور کشانده اند ش ..

عروسک دست های خالیست
عروسک حس خالی وداع

جشنواره انتخاب وبلاگ برتر

http://www.iramit.net/irabest

جای شما در بین سایتها و وبلاگهای برتر خالیست

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.