دهانم را خواهم بست ... دیوارها، تلخند ...
چشم هایم را، ... فریب خواهم داد. به دیدن فرشته ای از الهام پرنسس های قرن های خیلی دور.
دبوارها، ... درخت ها ... خیابان ها ... این رهگذران خیلی دور را، که همیشه در انتظار ابدیتی رها شده چشم به راه می مانند. سایه ای، ردی، آتشی ... دیگر بر نخواهم خواست. دهانم را خواهم بست ... دیوارها، تلخند ...
« به انحصار تو خواهم نوشت. به انحصار تو لب خواهم دوخت. به رد تلخ شیشه ها از سنگ ها ... به رد تلخ باران ها از من ... به انحصار تو آغوش باز خواهم کرد. به انحصار تو برهنه خواهم شد ... به انحصار تو ای فراموشی پاک. به انحصار تو از رفتن نخواهم گفت. این بار هم، بار آخری نخواهد بود، که در میان هاله های بی انتهای چشم تو پرواز خواهم کرد. شاید کمی غریب، شاید کمی بی پروا ... به دنبال تو خواهم گشت ... به رد تو مبتلا خواهم گشت. و زیباترین قصیده ها را تنها، برای تو خواهم نوشت. »
ر. سلین
نمی دانستم هنوز اینجا را می نویسی ...
به رد تو مبتلا خواهم گشت ..