ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

فروریختگی

... چیزی شبیه مرگ، چیزی شبیه عشق ... این، قسمتی از من است. قسمتی از فکرها و آه ها و سکوت ها ... قسمتی از پاره های سرنوشتی که به هیچ سمت معلوم، به هیچ سمت با مفهوم، کشیده نمی شود. چیزی شبیه دست های تو در التیام شبگردی هایم، ... روی تخته سقوط. روی بالین چند هزار ساله آب ها که می روند. چیزی شبیه دست های تو در انعکاس هبوط. چیزی میان گام های تو در امتداد من. این، تمامی دردها و تلخ ها و شیرین ها. این، تمامی آدمها و راست ها و دروغ ها ... حرفی در آخر دنیا که سال هاست، آدم به آدم روی لبان معشوقه ها جای گرفته اند. چیزی شبیه مرگ، جیزی شبیه عشق

چشمان تو اما، دست های من اما ... اماهای بعد از این و چراهای تا به حال ... هیچ کدام، واژه به واژه اسم تو را تفسیر نخواهند کرد. چشمان تو شیدا ...چشمان تو شعر ... این انتهای آواز بی دلیل ستاره هاست. این انتهای معراج زنی است، در عمق تیره گی های خطوط صورت یک پیرمرد، که در هفت سالگی اش، زنده بوده است ...


نظرات 1 + ارسال نظر
قطره 10 خرداد 1393 ساعت 11:37 http://www.adrop.blogfa.com

همیشه میخونمت... اما نمیدونم چرا چیزی ندارم بگم... ساکت می کنی مرا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.