ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ژی واز

نه دلی، نه تنهایی بیکرانه ای که این قلب تو را ساخت، نه حرف های هیچ آدم دیگری، ... نه سکوتی، نه اشتیاقی برای ساختن یک رویای دیگر که ... ژیواز، ... نام دیگر من است. که ژیواز، رنگ هایی بود برای فراموشی این حقیقت مفلوک، این حقیقت مغلوب. در و دیوارهای روشن و براق، و همهمه ی شاعرانه گی ها، همهمه حرف های بیخیالی و انزوا، انزوای تلخ ... یک آخر خط توست ... که ژیواز، نام دیگر تو بود. نام دیگری برای عشق، نام دیگری برای دردهایی که از دروغ ساخته شده اند. و این حقیقت لب های سرخ و انهدام بعد از این توست. انهدام بعد از آن خاطرات کوچ کرده و آرام آرام ... قصه های لالایی توی گوش من. ای نام تو ژیواز. ای نام تو مهر بر لب و فراموشی و پنهانی این آتش بی فروغ ... حالا که هوای خاطره ابریست ... حالا که هوای دلت به رنگ اشتعال ... حالا که فهم، مرا فروخت. حالا که نقاب کهنه این شهر هم آغوش توست. حالا که می بوسی و پوسیدنم را به تماشا نشسته ای ... حالا که دیگران تو و آرامشت بازیچه ای است، تا انتهای باورم را هم فال فال، قاب به قاب پوست بکنی ... حقیقتی برای تمام آدم های بعد تو پابرجا ... اینجا صدای خیابان من بلندتر است ... اینجا کوچ دسته جمعی قاصدک ها حقیقی تر است. حالا که می فهمم و می فهمی تنهایی چیست ... بعد از این نام دیگر من هبوط، بعد از این نام دیگر تو فراموشی است. و کسی نخواهد دید، ... چرا و چرا و چرا ... دستها فراموش می شوند ... شبها بی صدا ... این نوشته ها ... مفقود تر ... دور می شوند. 

نظرات 2 + ارسال نظر
ملیحهـ چگینی 6 خرداد 1393 ساعت 08:07 http://mali-he.blogfa.com/

من همه ی کلمه های این نوشته را با تمام تنهایی و غمگینیش دوست داشتم رئا ..

سایش 4 خرداد 1393 ساعت 14:50 http://detrition.blogsky.com/

دست ها شاید فراموش شوند، اما هیولای برساخته از دست ها در خاطرمان چه؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.