ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

حالا وداع من برای دلم

حالا تو ای عشق، مغلوب سرگذشت تو ام. حالا تو ای وداع تلخ جدا افتاده، جا مانده ... حالا تو ای سرنوشت بی حال، حالا تو ای سنگ صبور کنار خاک. حالا تو ای سکوت چندین ساله. مغلوب دست های تو ام، ای اتفاق بی پرده. دلم برای هیچ کس، دلم برای هیچ چیز دیگری، ... تنگ نخواهد شد. تنها تو ای نوشته های دیگر من، به گوش باش ... من برای شعرهای دلم، من برای نفس های بعد از این شرمسارم و دلگیر. که هیچ اتفاق دیگری از تو، دلم را به فراموشی خوش نخواهد کرد ... حالا تو شاد باش و بخند ... ژی واز تنها، راهب قدیمی ... من به سکوت دلگیر شب های دیوانه روانه ام. من به درخت های گمشده خانه تو می پیوندم، می نشینم با علف های خودرو ... با بغض مدام این دل شکسته. این چوب خشک ... که دست انتقام، که دست خودکشی، که دست خون بازی ... سپردمش دیگر

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا "چ" 23 3 اسفند 1392 ساعت 17:03

حالا تو ای "هستی"....سخت بشنو : که من خرد شده ی دست های پرچمداران محبتم...!! من سیلی خورده ی تقاضای نوازشم!!....من بهت زده ی خشم و لبخند آمیخته به نفرته مدعیانم!!..........چیزی برای از دست دادن نیست....تو هم پاره کن ..تارو پود این جان از هم گسیخته را....

...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.