ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

وق و بوق سگ

تا حدودی، همیشه می رسم به یک اتفاق طبیعی تکراری. به حضورم، به وق زدن روز مره توی ذهنت. به حرف های تکراریم. به کلیشه های تکراریم. گاهی یک پیامبر افسار گسیخته برای رهایی، گاهی یک شعر خوب پست مدرن، گاهی یک قطره اشک. برای همه اینها احساس ناخوشایندی دارم. برای همه دری وری هام. همه نوشتن های بی ثمر، گذشتن های بی سبب. به فکر های رها نشیدنی از بوسه ای، جایی ... برای حرف هایی که بقل بقل تلاقی خودمند با اجتماع خودم. با برزخ خودم با موجودیت. دلم شاید نفس می خواست. شاید کرختی نامحدود می خواست. حالا را نمی دانم. اما همیشه حضورم با فولکلور جمعی ریده شده است. با حال کریه گریه و ماتم و شب خوشی. از تحمل شدن می ترسیدم. از هجو بودنم می ترسیدم. از بزرگراه بودنم ...

نمی دانم تا کی، تا کجا تصمیم دارم انقدر علاف خودم باشم و برای خودم هی بنویسم که مثلن تسکین، مثلن تمرین، مثلن نمی دانم کجای این دنیا مال من باشم، ارثیه ام از این حجم کوچک رئا، ... هی، حالم از ترانه و تلویح و ترک به هم می خورد. از انضمام شاعرها، از نکریات تکراری معدوم مجله ها، از ندانم ها و نخواستن ها و پوچی بی رمغ خودم با خودم. 

زیادی حس خوب داشته ام تا به حال، زیادی خوش بوده ام با در و دیوار سیاه و سفید، زیادی فکر می کردم که خوب است همه چیز ... حالا را نمی دانم، حالا را نمی فهمم، حالا کجاست، چه می کند؟ حالا، حس خوبی نیست. حالا، یک اتفاق خیلی بی دلیل شده. 

من بد شدم، یا تو

نه خوبم ... نه می خندم ... نه حتی هیچ آرزویی، هیچ دلخوشی. شده باور می کنم. شده بهش دل می بندم که بزرگراهم، برای همه بوق ها، همه آدمها، همه نورهایی که یه روزی می پیچند. قد می کشند توی باور خاکستری و خط دارم. برای همه عبورهایی که نمی تونم جلوشونو بگیرم. برای همه چی، من ... فقط یک واقعه تلخ رد شدنم. حتی نبودن هام، حتی گذشتن هام، ... دیگه مهم نیست. چی باشم. چی باشم که یک روزی یک عابری فقط برای سیگار کشیدن، برای بزرگراهم وقت بذاره. نه دیگه، مطمئنم. نه خوبم ... نه می خندم ... نه حتی آرزو ...

کاکیاتو

دن ... یاتو ... تلاقی با فقر مسلم انتخابی. با شک ... کاک بودنت به اصل هستی. به اصل هویت. به اصل مرگ بی تناسب میمون ها، آدمها ... چشم هات ... رنگ دریاچه های صد سال بی حرکت. صد سال آرام و دمر، روی تختواب بی اصالتی، بی دیدن، بی شنیدن. مثل مرگ کلمه ها تو هم تو هم. مثل مرگ باقی آدم ها پیش میمون ها. حالا صد سال رج به رج، طرح به طرح. ادبیات کلاسیک جلوی مگس ها رژه میره، ادبیات کلاسیک با رقص پست مدرن. با دکلمه پناهی. نه به اصل، نه به ریشه ... ریشه ریشه توی حرف هات. انتخاب کنوانسیون ژنو برای آزادی. انتخاب اصل حقوق بشر. نقض نقض توی سیگارت، توی دود. توی کلاه کابوی مشکی. توی حماقت واژه های ... لخت لخت ... توی تخت خواب بی صدا ... حالا مورچه ها حرف بزنن، دنیا پنجاه سال سکوت ... فقط نبض لایحه، پروتکل و درد درد ... موشک روی آدمها. شیمیایی کلونی ملخ ها ... مزرعه ها آزاد. آدمها آزاد. دخترها آزاد. دور میز. چرخ چرخ ... تا انتخاب دایره مدون، وزیر سابق توی تریاک خانه ها، چایی قرمز ... گلوی آتش. شک ... کاک ... دختری با شال سبز. دختری با شال بنفش. دختری با شال انهدام. با غرور. غرور کسی جز ... اندام. فرق داریم ... کلمه ها ... باید نوشته شود تا نمی رد باغچه همسایه. نت بعدی ... کلاویه های چسبناک. آیزنهاور بمیر. حالا نوبت ماست. هی ... لبخند نخست وزیر. لبخند رئیس جمهور. لبخند ملت. شرم بر ناتو. بر دیوان عالی ملی. ما مرگ می شویم توی قصیده ها، دنیا توی آزادی. گه خورده از فروغ حرف زده، گه خورده نوشته بی استعداد ملعون. کلمه ... کلمه ... دوز ... دوز. و سمفونی از دور. و کودکی توی کوچه گریه می کند هر شب. و خواب گرد میمیرد توی سیاه ها، توی سفید ها دنیا ... کوکائین ... خسته ام. خسته از تلاش بی خودی. از راه های بی خودی. از پرسه های بی خودی. توی جنگل عروسی شاه ماهی و درخت. توی شعرها همه شاد. توی رگ ها همه خون سبز. دن ... یاتو ...  

زندگی اقساطی

جایی، خلقتم را می گذارم برای فروش. جایی که دیگر نه صدایی، نه هوسی و نه غریزه ای از خاطراتم باقی نمانده باشد. جایی شبیه حالا، که اندوه های رقت انگیز را توی اتاقی چند در چند خلاصه می کنم. و فکر می کنم به انتهای یک مسیر تکراری و اشتباهی. به صدای ثانیه ها که توی گوشم برخورد مداوم هستی است با من. قفل شده ام. توی موسیقی فیلم. توی صحنه های مداوم آبی ت. توی چشمانت. می دانی، بی پرده شاید بنویسم که عاشقت شدم زن توی ال ای دی. عاشق سیاهی های مات. عاشق لاکی استرایک قرمز. و تمام زندگیم، توی مدتی کوتاه، می شود برخورد نگاه تو با حقیقتم. به فضای خلا بعد از این هم خوب فکر کرده ام. که خاطراتم را مردود کنم. به زندگی شرطی عادت کنم. به اینکه دیگر پرنده ای را دوست نخواهم داشت حتی. و دوباره توی نگاهت مرور کنم، خودم را، بی زیاد و کم. همین که عاشق گوژپشتی شوم که تکیه داده بر تیر چراغ برق. بروم توی نوادا با تمام وجودم از ساز دهنی بنویسم. و به دستان تو فکر کنم، وقتی که قرص ها را مشت مشت بلعید و نتوانست تمامش کند. به جایی که خلقتم را بگذارم برای فروش. با پولش می شود هزار هزار لاکی استرایک قرمز خرید. و آهنگ های تکراری. و سکانس های تکراری، که خشک شوم گوشه تصویر مبلمان مشکی خانه ام. که دیگر از سر تقصیر کسی فنا نشوم. دیگر صدایی توی گوشم مدام تکرار نشود که باورم کن ... باورم کن ... حالا، به هر لحظه ای که تو می خواهی قسم. که من به اتفاق گوشه دنیایی دلخوشم که من باشم و کیشلوفسکی و لاکی.

هوای همیشه

شاید دیگر وقتی نباشد از نگاه پیچیده تو بگویم که شبی ابری را، توی آتشی که زبانه گرفته بود برایم روشن کرد. شاید دیگر فرصتی پیش نیاید بیایم بنویسم که من ... که این کسی که تو در خاطرت بود، دارد می میرد. دارد از تنهاییش. دارد از احساس تهی بودن و گذشتن از یک خاطره تاریک و پر از سایه و دیوار می گذرد. دارد خیال می کند بودنش را، که مثل سایه های دیگری که گذشته اند، از کنار تمام اتفاق های دیگر می گذرد. شاید دوباره نیاید روزی که دست هایمان را توی هم می گرفتیم و تو از ه. ا. سایه می خواندی برام. من بی توجه به کلمه ها، فقط صدای تو را می شنیدم و می توانستم تا ابد برای تنهایی سر سریت گریه کنم. شاید دیگر تقویم از ساعت های من گذشته است. و حالا دیگر نمی خواهم فکر کنم به تقارن هستی. به تواضع یک شاگرد به استاد هایش. به وزن و عروض. حالا دیگر آمدم از چیز دیگری برایت بنویسم. خداحافظ ... ای نقطه گذاری های پی در پی. ای چشم های گره خورده توی آتش. حالا می خواهم برایت بگویم که خیلی وقت است، افتاده توی سرم که اتفاق من هم گذشتنی است. دیگر از ... معراج و بام و آینه نمی ترسم.

سولو الکترونیک

همین طور که تنها بودم. همیشه. و فکر مسخره آدم بودن توی سرم افتاد. همین طور که بیهوده خیال کردم تمام آدمها حرف راست دارند برای خودشان. که من هم می توانم زندگی کنم. یاد بگیرم. از همین حرف های الکی خوش خوشان بشوم توی ذهن آدمها. توی تاپ صورتی دختری که بود غوطه ور بشوم و گردی سینه هایش تحریکم کند. و مثلن زندگی را توی چشم هایش آرام آرام خودکشی کنم تا مرگ دیر یا زود اصلی برسد. اینکه با خودم تکرار کنم با همچین آدم شدنی دیگر پیر نخواهم شد. می دانی. راست یا دروغ. همه این حرف ها رسیده اند به نبودنش. به نیستی مدام فکرهام. درگیر که می شوم. همه حرف هایی که می شوم. همه نوشته هایی که خوب یا بد مال من شده اند فرو می ریزند. انقدر تلخ خواندم و بودم که تو هم مثل فرشته های غمگینی که از تنهاییشان حرف می زدند و می رفتند طلسم شدی. بعضی وقت ها مجاب می شوم برای رقصیدنت شاعری کنم. برای خنده های سر سری تو که می دانستی آخرش ختم به خیر می شود به یک زیرسیگاری و طعم های چروک. همین طور من با من. همین طور تو با تو. انقدر حرف داشتیم برای تنهاییمان که فرصت نگاه کردن نبود. وید می زنی. سیگار می کشم. بستنی می خوری. حرف از کاظمی و نفرت درونی می شود. به کفش هایت خیره می شوی و این شماره با تاخیر. من به خولیو. به دوستانه بودن دیوارها با من. فکر می کنم. به زریر. به نگرانی اش. به حرف های کسی که گله می کرد. به پارگی مداوم جیب شلوارت. به کودکی که آمد. نیاز داشت. و قکر کردم به مون آمور. به آن پیرزنه توی شیشه کافه. نمی دانم از کی آدم بودن را شروع کردم. نمی دانم قبلن چطور بود مگر که مثلن عیب داشت. اصلن دیگر یادم نمی آید. یادم نمی آید چه بر سر تو آوردم. و من. دیشب در خواب تمام نگارخانه های شهر را دیدم. با دیوار های منتهی به مرگ. با رنگ ملایم صورتی و شیری. یاد واره سهراب را دیدم که برای خیرات ژله می داد. دختری برهنه در من بود. و تضاد رنگ ها توی چشمهای تو. توی کتاب های خارجی روی میز. توی نقطه گذاری های بی دلیل. تیغ می کشد در انتهای خیالم افسانه های دور. بدنم مال خودم نیست دیگر. کوری مرده است. تاپ صورتیش را کمی پایین تر می داد. دیشب بیزانتیوم را دیدم. خیره بودم در شیشه مرطوب رو به خاکستری. رو به آبی. و قرمز تیتراژ. آغوش کسی را جستجو می کنم. که آدم بودنم را تصدیق کند. من را تشریح کند. چاقو ها روی پوست حس جالبی دارند. انگار به درد خورده باشند. فردینان می خندید. پرده خانه ام داشت توی باد می رقصید. دلم دی ان ای بلک فیلد می خواست. گمش کرده بودم انگار. اینترنت نداشتم. کافه شلوغ بود. و زنی پایش را گذاشته بود روی صندلی. عاشقش بودم. همین. کاش دوباره همه چیز باز می گشت. به کودکی. که در امتداد آدم ها. گریه می کند. تنها.

سونات و هیچ عقل دیگری

چشم هات، قدر لحظه های بی فهمی من ... اندازه واقعیم وقتی که می گیرد، وقتی که هوایی نیست، 
جز اکسید تیمارستان سایه هام؛ وقتی تمام من می شوی توی کتاب هام