لای موهات، ... باغ مروارید، توی چشمات، ... درد اما، خلاصه من بود. نخند به دیوارها که انعکاس تنهایی یک مترسک دیوانه است. به حرف های من که رد پای مرگ است توی دست های آبی تو. به چشم هایی که دنباله نگاه توست، میان پرنده های سیاه، که رو به روی ابرها، بادها، و ناشناخته ها، روی رد سرخ غروب، تصویر بی مرز تو را تمام می کنند. تمام این واژه ها، دست های خط خطی، این آیه های فراموش شده، تمام این سکوت های ممتد بی آبرو، تمام این نت ها و نگارها، ... همه از مرگ پروانه ای خیالی باخبرت می کنند، و دیوانه ها مرثیه اش را می سپارند، ... همان جا که می بایست فوج فوج کبوتر مست، از نگاه تمام آدم ها، تمام بیگانه ها، بگذرند ... همان جا که پنجره را باز می گذاری و گویی دستی پنهان، دارد از جایی غریب دلت را می لرزاند ... آنجا که شعله ها آرام تر می سوزند ... آنجا که برگ ها زرد ترند و خسته ترین تصویر زمین را برای سالهای پیش از ما پیش گویی می کنند. ... درد اما، خلاصه من بود ...
ببین، ... تو شاعری ... که کنار حلقه های آتش زبانه می کشی. که فرم، که انتها، که آغاز و ... ببین، رویایی را، ببین نفس هایت را ... ببین که واژه واژه هایت چگونه طعم غزل های عامیانه گرفته اند. ببین چطور درخت ها صدا می زنند نام حقیرت را. ببین که اوستر مرگ، چگونه ریشه های ناتوان تو را چون باد می برد. ببین چگونه بوی نان و ماهی دودی گرفته ای. بار می زنی ... بار می زنی ... انترها نام تو را چون موریانه ها می جوند. کتاب جدید ... با سلام، ... شاعره ای مرده است. کنار قبرش زمزمه می کنی، ... من، من ... بفهم چگونه نام من در ابتذال بیماری چشم های روشن، موهای جو گندمی، پیری سگ صفت گدا تیمار می شود ... ببین چگونه دستهاش می لرزد، بوی تعفن دودش، ... کت و شلوار قحبه ای مات و نمور ... زنگ ها توی سرم مدام می چرخند. از کلیسای سنت آنتوان اسقفی لبخند می زند، شانه ام را می گیرد، ... تو پرهیزگار خواهی شد. و سگ ها زوزه می کشند از لگدهای مداوم آدم ها ... پشت این کوچه بن بست. تو نشسته ای، توی دست های مرده شب. تو نشسته ای و هی نورها روی ساعت سیاه می خورند. روی سنگفرش هایی که حالا، ... صدای ذره ذره شان به گوش می رسند. آدم ها آرام تر شده اند ... دیگر صدای هیچ آسیب روانی به گوش نخواهد رسید. کلاغی بالای درخت، ... حتی موش ها، ... حتی خط کشی های خیابان هم شفاف ترند. ترحیم ... مرحم ... ارحم ... رحیم ... صدای غمگین قرآن توی دست های تو هم شنیده می شود حتی. بی درنگ، ... تازه می فهمی، نام آبی تو دریاست ... نام آبی تو، احساس است. گنبد طلایی می درخشند. هنوز موجودات مشکوکی توی دیوارها حرف می زنند، ... و پیچک های تراس همسایه وحشی تر از قبل می رویند. کلاویه ها بی معنی تر از همیشه روی سیم های نازک نگاه تو ضرب گرفته اند. زنگ ها تو سرم مدام می چرخند ... تو پرهیزگار خواهی شد ... که کنار حلقه های آتش زبانه می کشی.
... چیزی شبیه مرگ، چیزی شبیه عشق ... این، قسمتی از من است. قسمتی از فکرها و آه ها و سکوت ها ... قسمتی از پاره های سرنوشتی که به هیچ سمت معلوم، به هیچ سمت با مفهوم، کشیده نمی شود. چیزی شبیه دست های تو در التیام شبگردی هایم، ... روی تخته سقوط. روی بالین چند هزار ساله آب ها که می روند. چیزی شبیه دست های تو در انعکاس هبوط. چیزی میان گام های تو در امتداد من. این، تمامی دردها و تلخ ها و شیرین ها. این، تمامی آدمها و راست ها و دروغ ها ... حرفی در آخر دنیا که سال هاست، آدم به آدم روی لبان معشوقه ها جای گرفته اند. چیزی شبیه مرگ، جیزی شبیه عشق
چشمان تو اما، دست های من اما ... اماهای بعد از این و چراهای تا به حال ... هیچ کدام، واژه به واژه اسم تو را تفسیر نخواهند کرد. چشمان تو شیدا ...چشمان تو شعر ... این انتهای آواز بی دلیل ستاره هاست. این انتهای معراج زنی است، در عمق تیره گی های خطوط صورت یک پیرمرد، که در هفت سالگی اش، زنده بوده است ...
یک باره، بی دلیل، ...
حجم یک سنگ دور، می افتد روی یک تکه از آب ...
آب ترک بر می دارد، موج می زند، موج کشیده می شود ...
دایره ها بزرگ می شوند، دور می شوند ...
محو می شوند
حالا تو ای عشق، مغلوب سرگذشت تو ام. حالا تو ای وداع تلخ جدا افتاده، جا مانده ... حالا تو ای سرنوشت بی حال، حالا تو ای سنگ صبور کنار خاک. حالا تو ای سکوت چندین ساله. مغلوب دست های تو ام، ای اتفاق بی پرده. دلم برای هیچ کس، دلم برای هیچ چیز دیگری، ... تنگ نخواهد شد. تنها تو ای نوشته های دیگر من، به گوش باش ... من برای شعرهای دلم، من برای نفس های بعد از این شرمسارم و دلگیر. که هیچ اتفاق دیگری از تو، دلم را به فراموشی خوش نخواهد کرد ... حالا تو شاد باش و بخند ... ژی واز تنها، راهب قدیمی ... من به سکوت دلگیر شب های دیوانه روانه ام. من به درخت های گمشده خانه تو می پیوندم، می نشینم با علف های خودرو ... با بغض مدام این دل شکسته. این چوب خشک ... که دست انتقام، که دست خودکشی، که دست خون بازی ... سپردمش دیگر