ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

ارواح پارانویید

حال کن در انسداد افکارت، حرف های عمیقت را

عاشقانه ای برای باران

از یاد رفته ای ... هنوز، ... پشت ابهام شیشه ها دست می کشم. پشت ماتی ساکن این پنجره ها ... از یاد رفته ای هزاران سال دیگری که من، از دست ها گریخته ام. از باورها کوچ کرده ام. یادت نخواهد آمد که تنها، ... تو بودی که از انتهای درخت کوچک عشق، به زمین تلخ خیره بوده ای. گریه می کنی، نه از سال های قبل، گریه می کنی به تنومندی آن خیاط خالی که ترکش کرده بودیم. به عشق که جا مانده بود. به زندگی که خیره مانده بود به ما. به دست های روز اولی که آرام آرام، ... نوازشم می کرد. از یاد رفته ای ... هنوز، پشت شیشه ها ابری مات، ابری وحشی، ... دلم را به آشوب می کشد. دلم را می برد به جنگ های تن به تن، جنگ های ماضی بی خودی. دلم گرفته هنوز، ... دلم تنگ می شود هنوز، ... و آرامشم را، دیگر نمی شود توی گیسوان سفید معنی کرد. دیگر نمی شود اشک ها را مخفی کرد از تو و سرخوشانه ادامه داد. می بینم آن پلک های نهفته را که می لرزند. می بینم آن دست های خالی را که نیاز، می کشاندش به تهی ترین جامه خیال بی پروای من. پشت ماتی ساکن این پنجره ها ... تلخ ترین آوازم را ستاره ها خواهند شنید و فراموش خواهم شد ... که فراموشی، ... که فراموشی. از یاد رفته ای ... هنوز، ... پشت ابهام شیشه ها دست می کشم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
mehrab 16 خرداد 1393 ساعت 17:35 http://www.mehrabkamali.blogsky.com

salam
weblog e ghashangi darid
movafagh bashid

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.