قسم به اسم تلخ خیابان های رد شده، ... قسم به عصمت تلخ ابرها ... به عبور بی هویت سایه های توی دلم، که ترانه های مشرقی بی پایانشان را برایم باقی گذاشتند. قسم به مخاطب هایی که هیچ کس نیستند، به آدمهایی که فکر می کنند این ترانه برایشان خاطره است. به میرای تلخ نوشته ها، ... به شاخه های نروییده بر پیکر انزوا. به گام ها ... به اشراق باران دچارم ... به نفس های زرد روی پیشانیت ... به تاریخ دلم که گذشت ... بی پرده ... بی عشق ... با من از انکارها سخن بگو ... از بودن ها ... اما، ... نگو که باید ... نگو که رفتنی است دنیام ...
من اینجا کامنت گذاشتم خب...
چرا دیگه نیستی رئا؟
کجایی پس؟
سخته بودن برای واژه ها
سخته باور اینکه کلمه ها دیگر راهی هیچ کجا نخواهند بود
بیا ارکستر را با سکوت آغاز کنیم...
بیا... نیا!!
تو اگر بیایی تمام نمی شویم!!
توی جمله ات ماتم می برد
به ندانسته ها
به جمله های مجازی ...
r e a جان :(
دلم گرفت ...
رئا می دونی چه وقت هایی گذرم می افته به وبلاگت؟وقت هایی که حس می کنم دلم می خواهد گوشه یک دیوار توی تاریکی بایستم و برای خودم سیگار بکشم،اگرچه من اصلا سیگاری نیستم!
دنیایت در تو امتداد می یابد...
+این همه رفتن ها نمی دانم مختص زمانه ما است یا خاصیت دنیا است...ولی می دانم حس خوبی نیست حسی است شبیه معلق ماندن درون یک حباب...
واقعیت ها، هیچ گاه، در نداشته ها جریان ندارند
اتفاق...
!
خب ، بالاخره کی باهامون حرفای ِ خیلی خوب میزنه ؟ ..
کسی به وسعت یک ملخ